چرا روح الله خمینی مجلس شورای اول را با تقلب در مقابل ریاست جمهوری اول گذاشت ؟، مصاحبۀ جهانگیر گلزار با ابوالحسن بنی صدر در تلویزیون سپیدۀ استقلال و آزادی:
برای شنیدن این مصاحبه اینجا راکلیک کنید
جهانگیر گلزار: آقای بنی صدر، در ادامه سؤالی که در یک جلسه دیگر با شما داشتیم، و در مورد تاریخ آنگونه که رخ داده است، بر میگردد به مسئله کارنامه های ریاست جمهوری. در حقیقت گزارشات روزانه ای که شما در طی ۹ ماه و چند روز به مردم دادید. در جلسۀ اول این مجموعه، توضیح دادم که به چه صورت بود. یک مسئله که دوست دارم نسل جوان بیشتر از آن اطلاع داشته باشد – قبلاً هم با شما این مصاحبه را کردیم- که در اولین انتخابات ریاست جمهوری ۹ نفر، شاخص اصلی شدند. یعنی ۹ نفر اول که در انتخابات رأی آوردند و این ها نظرات خودشان را به ملت ایران ارائه دادند، و شما بعنوان اولین منتخب، با ۷۶ درصد آراء انتخاب شدید. خوب، نفرات بعدی از آقای مدنی گرفته تا آقای قطب زاده، آقای طباطبایی، آقای حبیبی و مرحوم فروهر و … . در حقیقت این ۹ نفر آدم های ملی بودند که در انتخابات شرکت کردند و مردمِ ما این ها را بعنوان آدم های ملی می دیدند. درست است که شما را بعنوان یک آدم مسلمان می دیدند که دارای طرح و برنامه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی هستید، شهر به شهر می رفتید، توضیح می دادید که برنامۀ ایرانِ سبز، چگونه است، ولی شما را بعنوان یک نماد ملی می دیدند، با گذشته ای که بعنوان آدم ملی فعال بودید. بعد در حقیقت در ۵ بهمن ۱۳۵۸، اولین انتخابات ریاست جمهوری. در ۲۴ اسفند ۱۳۵۸، یک ماه و نیم بعد انتخابات مجلس است. و در آنجا اکثریت بر خلاف این گروه اول، انتخاب می شوند. این سؤال است که چگونه می تواند یک جامعه ای در مدت بسیار کوتاه، ۲ انتخاب مختلف داشته باشد؟ حتی آقای حبیبی که از طرف حزب جمهوری اسلامی بوده و می گویند آقای خمینی هم به او رأی داده، او هم بعنوان آدم ملی در خارج کشور– تا آجا که من اطلاع دارم- معروف بود، بعنوان آدمی که حزب اللهی بوده، نبوده است. چگونه اتفاق افتاد؟ به چه جهت این اتفاق افتاد و چه هدفی را مجلس اول دنبال میکرد؟
ابوالحسن بنی صدر: باز بعنوان امر واقع مستمر، رضاخان کودتا کرد. آن مجلسی که به سلسله قاجار رأی داد، چگونه این رأی را داد؟ آن جور که تاریخ می گوید و افراد متفاوتی این ها را تصدیق می کنند، این است که اولاً، آقای رضاخان شد نخست وزیر، در انتخابات تهران و یکی دو جای دیگر که جلوی چشم بود، مداخله کرد و نظامی ها “نماینده هایی” را از صندوق در آوردند. پس آن ها نمایندۀ مردم نبودند، آن ها “نماینده” قشون بودند. بعد هم آن ها را بردند به محل کار آقای سردار سپه، امضاء گرفتند. مستوفی که رئیس مجلس بود، استعفا داد، تا استعفا را بخوانند و بگویند رئیس نیست و جلسه رسمیت ندارد، تا رئیس تعیین بکند، بلکه بتوانند از امروز به فردا یک فرصتی ایجاد بکنند. آن استعفاء نامه را هم در مجلس نخواندند، رأی دادند و مجلس در واقع آلت فعل کودتا شد. استبداد سیاه ۲۰ ساله هم برقرار شد و غالب آن “نماینده هایی” هم که به اصطلاح اعتبار شخصی می داشتند، هم چوب این ضعف شان را خوردند.
حالا بیاییم سر مجلس اول بعد از انقلاب. ما به آقای خمینی گفتیم که این مجلس اول ما باید از مجلس اول مشروطه خیلی بهتر باشد. چون در این جنبش همگانی همه مردم شرکت کردند. حالا، من هنوز خبر نداشتم که این ها [رهبران حزب جمهوری اسلامی] رفتند پیش آقای خمینی و از او اجازه تقلب در انتخابات گرفتند. ولی از طرز اجرای این انتخابات متوجه شدم که نه، این ها بنا ندارند که بگذارند مردم انتخاب کنند. پس از مردم خواستم که هر جا دیدید آزادی نیست و انتخابات آزاد نیست، در انتخابات شرکت نکنید. اگر توجه بکنید، اول تفاوت اساسی ای که “انتخابات این مجلس اول” با انتخابات ریاست جمهوری اول دارد، این است که در “انتخابات مجلس اول”، فقط ۶ میلیون و ۶۰۰ هزار نفر شرکت کردند، که نسبت به تعداد رأی دهندگان آن زمان ۲۸ درصد می شد. در نامه به آقای خمینی نوشتم، که [اكثريت نسبى انتخاب مستقیم در دور اولِ] نصف بعلاوۀ یک، ۱۴ درصد می شود. خوب، این میزان، نمایندگی از مردم ندارد. این مجلس “نمایندگی اش” را از کی دارد و موقعیت اش را به کی مدیون است؟ آن مقامی که این ها را بعنوان “نماینده” آنجا نشانده است. یعنی حزب جمهوری اسلامی و در واقع آقای خمینی. خوب، پس این مجلس طبق دستور او عمل می کند. و از شگفتی های تاریخ بشری اینکه مجلس، کودتاچی بشود. چون قاعدتاً، قوۀ مجریه است که …، مثلاً رئیس قوه مجریه یا یک نظامی کودتا می کند، مجلس را هم منحل می کند، قانون اساسی را تعطیل می کند و نظام جدید را اعلام می کند و می تازاند. اینکه مجلس، ضدِ قوه مجریه و آنهم ضدِ اولین منتخب تاریخ ایران بشود، نوبر است. از این لحاظ که الان سابقه قبلی را گفتم، نوبر نیست، به این لحاظ نوبر است که امر واقع مستمر شده و ادامه دارد. اما به لحاظ اینکه من که [شاه] قاجار نبودم، من را مردم ایران انتخاب کرده بودند. منتخب اول تاریخ ایران بودم و بر سر حقوق و آزادی های مردم هم ایستاده بودم. پس این ها بیخود در مجلس…، ۲ تا مسئله است. یکی،مسئلۀ حزب اللهی ها بود که می گفتند، به لحاظ اینکه بنی صدر طرفدار حقوق بشر است– صفت غربی هم به آن می دادند که حقوق بشر غربی است-، طرفدار دموکراسی غربی است، مخالف ولایت فقیه است، مخالف دادگاه های انقلاب است، مخالف سپاه است، … . از دید آن ها، این چیزها را که بگویی، و کسی که به این صفات شناخته می شود، باید حتی سرش را هم برید، همانطوریکه آقای گیلانی مرا ۷ بار به اعدام محکوم کرد. اما از نظر تاریخ که نگاه کنید، می گوید این چه مجلسی است که کسی را به روی این اعتبار که روی استقلال و آزادی ایستاده و از حقوق انسان ها دفاع می کند، بعنوان بیکفایت عزل کرده است. این چه جور مجلسی است؟ ولی آنها به تاریخ اهمیت نمی دادند، آن زمان، آقایان [حزب اللهی] می خواستند قدرت را قبضه کنند. از کی شروع کردند به قبضه کردن قدرت؟ این یک سؤال مهمی است برای نسل امروز. خوشبختانه، حالا که گفتم، این صورت جلسات منتشر شده، سر رشته را در آنجا پیدا می کند. گر چه، یک خوشبختی دیگر، مردم ایران دارند: آقای دکتر یزدی، کارنامه یا خاطراتش را هم تحت عنوان ۶۰ سال شکوری و صبوری نوشته است. در جلد سوم آن، می گوید که یک طرح محرمانه بوده که آقای رهبر صاحب اختیارات مطلق باشد، و شورای انقلاب وسیلۀ عمل و تابع دستورات ایشان، و نهادهای انقلاب، بعلاوه حزبی که این جامعه را از لحاظ سیاسی- اجتماعی، مهار بکند. حزب جمهوری اسلامی ها گفتند، نهضت آزادی نباشد، ما خودمان این کار را می کنیم. خوب، ما از این طرح محرمانه خبر نداشتیم. بعد توی شورای انقلاب می بینیم، ۲ تا که مهمترین است، طرح می شود که امام فرمودند که این ها تحت نظر شورای انقلاب باشند. کدام ها است؟ یکی سپاه پاسداران است– کمیته ها که دست آقای مهدوی کنی است که قبلاً هم بود- یکی هم دادگاه انقلاب. خوب، آقای طالقانی میگوید که بار شورای انقلاب را سنگین نکنید. تصدی این ها به شورای انقلاب ربط ندارد. من می گویم که این تمرکز یعنی استبداد و دیکتاتوری، و در عمل انجام می گیرد. حتی خود آقای دکتر یزدی می آید تحویل می دهد. آن ترکیبی که درست کرده بود، آن ترکیب به ایشان وفا نکرد و اختیار این دو تا افتاد دست شورای انقلاب. شورای انقلاب کیست؟ اکثریت آن، همین بانیان حزب جمهوری اسلامی اند. پس قبضه قدرت از آنجا شروع شده بود. علت اینکه به آقای خمینی گفتند این که نشد، آقای بهشتی گفته بود یا انتخابات ریاست جمهوری نمی شود، یا بنی صدر رئیس جمهور نمی شود– چرا این حرف را زده بود؟- به لحاظ آن طرح بود: طرحی که بر اساس آن، حزب جمهوری اسلامی بخواهد دولت را تصرف بکند، یا باید انتخابات نشود، یا بنی صدر رئیس جمهور نشود. حالا آن وقت، آقای خمینی هم حالت بیماری پیدا کرده بود و کمی بعد از آن هم به بیمارستان رفت. مراسم تنفیذ ریاست جمهوری، در واقع، در بیمارستان انجام شد. خوب، انتخابات انجام شد و بنی صدر با ۷۶ درصد آرا رئیس جمهور شد. پس، باید بروند پیش ایشان، آقای هاشمی رفسنجانی گریه هم بکند و بگوید که آقا، این طبق بهم ریخت. او [روح الله خمینی] هم به او بگوید، شما برو مجلس را در دست بگیر. پس، از ابتدا، مجلس، در واقع، برای مقابله با رئیس جمهور بود.
جهانگیر گلزار: در مقابله با شخص رئیس جمهوری، یا نوع تفکر شما بود؟ دعوای با شخص که نیست. اگر فقط شخص بود، شاید می توانستند شما را به یک جوری، دور بزنند. یا مقابله با طرز تفکری که داشتید و می خواستید ایران را بسازید، بود؟
ابوالحسن بنی صدر: در آن گفتگوی قبلی گفتم، دعوای اصلی سر این بود که تحول از پایین بشود، یا تحول از بالا. آن زمان اهمیت این دعوا، بر آن نسل معلوم نبود. درس خوانده های ما، متأسفانه، همه، یعنی اکثریت، لنین زده بودند. ما در واقع در یک اقلیت کوچک بودیم، در بین آنهایی که اصل را، هدف مبارزه را بدست آوردن قدرت، حفظ قدرت و بکار بردن قدرت نمی دانستند. حالا بعدها، بعد از کودتا، توی همین خارج، یک کسی در مقام پاسخ به بنی صدر، گفته بود که این آقا، آرمان خواه است. اینکه هدف مبارزه، استقلال و آزادی است، یعنی چه؟ هدف مبارزه، معلوم است که قدرت است. مسئلۀ قدرت زدگی، یک بیماری است که گفت، آخرین چیزی که از کلۀ یک مؤمن بدر می رود، حُبِّ ریاست است. [از کلۀ یک] مؤمن، افراد عادی که جای خود دارد. پس قدرت یعنی چه؟ یعنی تحول از بالا. تصرف قدرت، یعنی چه؟ یعنی، تصرف دولت. ما می گفتیم که خط استقلال و آزادی، یعنی تحول از پایین. حتی خط ما این بود که جامعه در تحولی که می کند، اگر بتواند به جایی برسد که رابطه های خودش را با حقوق تنظیم کند، هر انسانی، عارف به حقوق باشد، عمل به حقوق بکند، احتیاج به دولت ندارد. خود بخود به خویشتن سازمان می دهد، چنانکه در انقلاب ایران همین کار را کرد. یک جنبش همگانی بوده، خود، به خود، سازمان داد. پس دعوا سر این بوده. سر قدرت است و آن اندیشه راهنمایی، آن اسلامی که…، ٢ تا اسلام آنجا روبرو است. خودِ این، بحث بسیار مهمی است که در کارنامه، روزمره، مطرح بوده است. اسلامِ بی یال و دم و اشکم، توجیه گر قدرت، و اسلام به مثابۀ بیان استقلال و آزادی که در انقلاب ایران، آن اصول ۲۰ گانه را هدف های انقلاب ایران شناخته، پذیرفته که انسان حقوق دارد و… . پس دعوا سر این است. دعوا سر شخص من، قطعاً نیست. سر این است که تحول از بالا باشد، یا از پایین. اگر من حرف آقای خمینی را می پذیرفتم که با آن طرف همکاری کنم، همینجوری که به من در کرمانشاه که بودم، توسط برادر زاده اش پیام داده بود، عزیز می شدم، رئیس جمهور می ماندم، فرمانده کل قوا می ماندم، حکومت را تغییر می دادم، هر کس را که می خواستم نخست وزیر می شد و وزیر. اگر دعوا سر قدرت بود، من می باید می پذیرفتم، چون همه کاره می شدم. و من گفتم، نه. چون نمی خواستم آلت فعل جنایت بشوم. می دانستم که استبداد یعنی، خیانت، فساد، جنایت.
جهانگیر گلزار: اگر این حرف را می پذیرفتید، دوگانه نمی توانستید بازی کنید. باید دقیقاً آن کاری را می کردید که از شما می خواستند. یک عده، خیال می کنند که شما می گفتید، بله، و بعد می رفتید کار خودتان را می کردید. کار خودی، نمی شد انجام داد.
ابوالحسن بنی صدر: نه، این ها خود فریبی است. شدنی نبود، برای اینکه، ایشان از من می خواست که بیانیه بدهم، ۸ گروه سیاسی را محکوم کنم. این ٨ گروه هم ۴۰ سال است، تشکر بجای خود، از فحش دادن هم، مضایقه نفرمودند. با این حال، من روی اصل دفاع از استقلال و آزادی و تحول از پایین، نمی پذیرفتم که رئیس جمهور، سازمان های سیاسی را محکوم بکند. می گفت این را بکن، همکاری با آن طرف را بکن. همکاری با آن طرف، یعنی چه؟ یعنی آن معاملۀ پنهانی را امضاء بکن. من در یک نامه ای که به تاریخ ۱۲ فروردین ۱۳۵۹ است، می گویم که این معامله در پاریس انجام گرفته است. معامله پنهانی سر گروگان ها که سبب شد، رونالد ریگان رئیس جمهور امریکا بشود. پس، این کارهای [قدرت فرموده] را باید می کردم. آن دادگاه های انقلاب، و بگیر و ببندها را باید تصدیق می کردم. خوب، اگر این ها را می کردم، خودم می شدم آلت فعلِ استبداد.
جهانگیر گلزار: در حقیقت دیگر، این کارنامه ها را هم نمی توانستید بنویسید.
ابوالحسن بنی صدر: نه دیگر، آن را هم باید تعطیل می کردم.
جهانگیر گلزار: آنها را باید در خدمت قدرت می نوشتید.
ابوالحسن بنی صدر: نخیر، اصلاً می گفت تعطیل. به این ترتیب آنهایی که می گویند، دعوا سر قدرت بوده، دروغگوهای بزرگی هستند: با این همه مدرک و سند، جرأت می کنند، دروغ بگویند. نه، یک طرف سر استقلال و آزادی و حقوق ایستاده، یک طرف قدرت می خواست. خوب، حالا این چکار بکند؟ آخرین دیدار من با آقای خمینی که تلخ ترین دیدار است – تا آن زمان، هنوز من می گفتم، نه، آقای خمینی در زد و بند محرمانه با ریگان و بوش نبود- حالا، آنجا پسر او می گفت …
جهانگیر گلزار: می فرمایید چه تاریخی بود؟
ابوالحسن بنی صدر: ۱۶ خرداد ۱۳۶۰. آنجا [در منزل و پیشِ روح الله خمینی] پسر ایشان می گفت که آقای بنی صدر، شما یک عیب دارید. پرسیدم چه عیبی؟ گفت، وِل نمی کنی. هی می گویید، اینها سازش کردند، سازش کردند؛ آقا! سازش کردند یا نکردند، تمام شد رفت؛ گروگان ها هم به امریکا برگشتند. حالا، امام می فرمانید، شما با این ها همکاری کنید. پس، امام می داند که یک سازشی شده است! واِلا، یعنی چه این حرف که در حضور او می زند؟
جهانگیر گلزار: نه اینکه فقط سازش شد، بلکه موافق هم هست که او [احمد خمینی] دارد در حضورش می گوید.
ابوالحسن بنی صدر: بله، دارم همین را می گویم. ما تا آنجا می گفتیم، ایشان اطلاع نداشته، نمی دانسته، می گوید اصلاً اینها دروغ اند، چه سازشی؟! حالا [آنجا، در حضور روح الله خمینی] معلوم شد، خیر، می داند. خوب، می داند، … من که قبلاً به ایشان نامه نوشتم. چطور اقدام نفرمودند که سازش کننده با ریگان و بوش …، اویی که می گفت، شیطان بزرگ، سازش به کنار، می گوید، در رابطه با شیطان بزرگ، من بروم با آنها همکاری کنم؟ یعنی چه، آخر؟! خیلی به من تلخ شد. شما فکر کنید، من اینقدر به این آدم علاقه دارم، می خواهم یک نماد معنویت بشود، حالا می بینم که یک جرثومه کثیف از خیانت، زورگویی است. آخر، آن چه و این چه؟! اصلاً حالتی به من دست داد که به این تلخی تا عمر دارم یادم نمی رود، هیچ وقت، اینقدر تلخ به من نگذشت. اِه؟ پس اینجور؟ حالا باز اگر من می خواستم دعوای قدرت بکنم، باید می گفتم، بله، چون ایشان می فرمایند، چشم، آنجوری که ایشان می فرمایند، همانجور من می کنم. اما نه، گفتم نه، نمی کنم. یک نه ای گفتم که خودم می دانستم که این «نه» ای که دارم می گویم، خیلی گران تمام می شود. نه اینکه نمی دانستم.
جهانگیر گلزار: شما، مقدمات کودتا را هم یک به یک گفته بودید.
ابوالحسن بنی صدر: قبلاً، همۀ آنها را … که بحثی اِلاحِدَّه است: کودتای خزنده را بطور مرتب که به این مرحله آمده، تا اینجا آمده، از این به بعد هم ادامه پیدا می کند، این ها را روزمره داشتیم می گفتم. حتی یک کتاب راجع به کودتا خواندم، و می گفتم که این کودتا چگونه انجام می شود، تا که جامعه هشیار باشد، ببیند، همان علامت ها، همان کار ها، اینجا دارد انجام می گیرد، … آن جای خود.
جهانگیر گلزار: آن لحظهای که در مقابل آقای خمینی اینگونه پاسخ دادید، می دانستید که آخرش چه خواهد شد.
ابوالحسن بنی صدر: بله، دیگر واضح بود. با این حال، به همدان آمدیم، آنجا که روزنامه ها را توقیف کرده بود، آقای بهشتی، به نام دادستان انقلاب، دستور توقیف داده بود، که بعد آقای هاشمی رفسنجانی در یادداشت های عبور از بحران می گوید که نه، آن دادستان انقلاب، خبر نداشت، این آقا به نام او، کرد. آقای بهشتی، حافظ حقوق مردم، رئیس قوه قضائیه تشریف داشتند! در حالیکه، ما هم به این تجاوز آشکار به حقوق اساسی مردم که یکی اش این آزادی بیان است، اعتراض می کردیم، آقای خمینی هم آمد و دومین سخنرانی تند را بر ضد بنی صدر کرد. بعد هم که به کرمانشاه رفتیم، آن پیام را داد یا این کارها را می کنی، عزیزی و …، و یا تا آخر می روم. قبلاً در یک نامه ای به ایشان نوشتم، آن آخر شما کجاست؟ شما، یک کربلا کم داری، منهم آماده ام. آنجا، سر من را میخواهی ببُری، ببُر. کار به اینجا می رسد.
جهانگیر گلزار: در کارنامه هم چند بار می نویسید که آمادۀ شهادتم، از بس که اینها خشونت می کنند.
ابوالحسن بنی صدر: بله، اگر کسی آن کارنامه را بخواند، می بیند که آن جبهه جنگی که با عراق مشغول بودیم، پیشِ جبهۀ جنگی که این ها گشوده بودند، چیز کوچکی بود. منتها از دید ما، آن [جنگ با عراق] مقدم بود. به لحاظ اینکه ما اگر به این زد و خورد مشغول می شدیم و بخشی از کشور می رفت، به این زودی، باز پس گرفتنش، ممکن نمی شد. نمی توانیم بگوییم که بله، می شد. در جاهای دیگر می بینیم که رفت و بر نگشت. این است که ما به آن تقدم می دادیم. گفتیم کشور بماند، در داخل کشور، بالاخره بلکه یک کاری، روزی مردم بکنند. بهرحال. آقای خمینی [نامۀ] استعفای من هم، دستش بود. من که روز اول انتخاب، استعفاء نامه ام را نوشتم، گفتم، هیچوقت نمی خواهم بین من و شما دعوا بشود. هر وقت شما لازم دیدید، این را منتشر کن. چرا منتشر نکرد؟ چرا لازم داشت که این [تقابل] به شکل کودتا انجام بگیرد؟ اول، اگر آن کار را می کرد، دستش از سرکوب کوتاه بود. دو، اینکه، زبان من که دیگر در اختیار ایشان نبود. اگر از من می پرسیدند که چرا کار به اینجا رسیده، می گفتم که یک معامله پنهانی انجام گرفته، از دید ایشان، این دنیا به آخر رسیده بود. با آن محبوبیتی که من داشتم که این ها (همین آقای بهشتی و خامنه ای و رفسنجانی) رفته بودند گفته بودند که الان با روحانیت یک طرف و ایشان یک طرف، ایشان برنده است؛ فردا جنگ را تمام کند، سوار تانک هایش می شود می آید، دیگر شما هم حریفش نمی شوید. سه، جنگ. غیر متعهدها قرار بود پاسخ مثبت صدام حسین را بیاوند، جنگ تمام بشود، آن را چه جور توجیه کند؟ پس لازم داشت که این [تقابل] را به صورت برخورد خونین انجام بدهد. واِلا هیچ دلیل دیگری نداشت. [اینگونه برخورد کرد] که بتواند از لحظۀ اول صداها را در سینه ها حبس کند، با اعدام های دست جمعی، نفس ها را در سینه حبس کند، تا کسی نتواند بگوید، چرا؟ دلیل اش این بود. واِلا استعفای من دست ایشان بود. خوب، حالا [با چنین وضعیتی] چکار کند؟ [راه حل]: مجلس. به مجلس دستور می دهد (آن مجلسی که دست نشانده است). پس فلسفه اینکه شما بروید مجلس را در دست بگیرید، اینجور است. البته تنها مجلس نبود، از اول بنایش بر این بود که نخست وزیر هم کسی باشد که با رئیس جمهور ضد باشد. [بعنوان مثال]،این است که احمد خمینی را بفرستد پیش دکتر سنجابی که شما نخست وزیری را به شرط مخالفت با بنی صدر، قبول کن، یک مورد و دو مورد نیست. آقای رجایی را تحمیل می کند، برای اینکه می داند یک آدم خشک سری است، آلت فعالی است، بر ضد بنی صدر.
جهانگیر گلزار: البته چیز تازه ای نیست که شما الان دارید میگویید. تمام این موارد را در کارنامه توضیح داده اید. حتی اخلاق رجایی را گفتید، ناتوانایی هایش را گفتید، یک به یک، تمام صحبت هایی که با افرادی که آمدند در رابطه با انتخاب نخست وزیر صحبت کردند، در آنجا واضح توضیح داده شد.
ابوالحسن بنی صدر: بله، همۀ این ها را توضیح دادیم، نتیجه چی شد؟ نتیجه اینکه مجلس، وسیلۀ کودتا شد. حالا توی مجلس، آن وسط بازها، الان به آنها حرفی بزنی، می گویند آقا، ٣ طرف بوده است، نسل امروز باید حرف های ۳ طرف را بخواند. اینکه حرف هر ٣ طرف را بخواند، حرف درستی است. یعنی، آنها، حرف هایی دارند، نسل امروز باید برود ببیند آنها چه گفتند؟ ما که گفتیم، [آن کارنامه] مطالعۀ بالینی است، بطوری که منهای اتکا به گوینده است. گوینده را حذف بکنی، هنوز بعد از ۴۰ سال، تمام واقعیت وضعیتی که امروز ایران در آن است، در آن کارنامه یک به یک توضیح داده شده است؛ اینکه ایران این وضعیت را پیدا خواهد کرد. در آن مجلس، واقعاً ٣ گرایش بود؟ نه. آن وسط بازها در آنجا، اولاً یک بیانیه دادند که ٣ تا جرم برای من شمرده بودند. یک جرمش که خوب توی ذهنم مانده، مخالفت با ولایت فقیه بود. مثل اینکه جرم دیگر مخالفت با نهادهای انقلاب است، سومی یادم نیست. پس ٣ طرفی توی کار نبوده است. در رأی دادن هم، آن طرف را انتخاب کردند. شما اگر طرف سوم بودی، چطور رفتی آن طرف رأی دادی؟ چه جوری رأی دادند؟ به قول آقای صلواتی که می گوید، من مخالف بودم، ولی طبق دستور آقای خمینی رأی دادم. دستوری رأی دادند. حالا، آن رضاخان برد آنجا، از آنها امضاء گرفت، اینها آن شخصیت را هم نداشتند که لااقل ببرند آنجا یک امضایی از خودشان بگیرند. نه، با ابلاغ و دستور آقای خمینی که کار بنی صدر را تمام کنید، آنطور که آقای هاشمی رفسنجانی در کارنامه می گوید، کفایت داشته و آها هم طبق دستور رأی دادند، منهای ۲ نفر. یکی، آقای معینفر است که در مخالفت، خطبۀ بسیار شجاعانه و ماندگار در تاریخ ایران را ایراد کرد، و یکی دیگر، که الان اسمش یادم نیست که مثل اینکه از دنیا رفته است. بقیه چه جوری بودند؟ اینکه گفتم، وسط بازها خطرناکند، به این جهت است. سر بزنگاه، طرف قدرت را می گیرند. حالا روزی که اوضاع تغییر کند– اگر ما روی این خط نایستاده بودیم، [که هیچ]، حالا که ایستادیم، اینجور شده است- می گویند، نه، ما نه این طرف بودیم، نه آن طرف. آدم دروغگو! آن روز کجا بودی؟ حالا نه این طرفی چون بیرونت کرده، می گویی، نه اینجایی، نه آنجایی. چون آن وسط بازها را، آن طرف هم که حاکم می شود، اول کاری که می کند، اینها [وسط بازها] را مرخص می کند. چون می داند، اینها موجودات خطرناکی اند، در بزنگاه ممکن است همین بازی را با آنها بکنند. پس از اول دفع می کند، که اینها هم از امور واقع مستمر اند، رضاخان، همین کار را کرد، سلیمان میرزا و همۀ اینهایی که یا وسط بازی می کردند، یا یک پا این ور و یک پا آن ور، همه این ها را حذف کرد. استثناء هم ندارد. آقای استالین هم همین کار را کرد، هیتلر هم همین کار را کرد. قاعده است، قدرت که نمی آید وسیلۀ بازی بشود– یکی را بگذارد آن وسط، اگر یک وقت دید این ور ممکن است بچربد، بماند، نه، برود آن ور-، حذف می کند. این است که [رضا خان] اینها را حذف کرد و اینها رانده و مانده از دو طرف شدند. آن مجلس [اول بعد از انقلاب] هم تا تاریخ هست، بعنوان مجلس کودتا می ماند. گرچه امر واقع مستمر است، اما فرقی دارد این مجلس با مجلسی که رضاخان را “شاه” کرد، این است که رضاخان کودتا کرده بود، قدرت را قبضه کرده بود. آنها [وسط بازها] می توانستند بگویند که ما توانایی مقابله نداشتیم. اما اینجا کودتا نبود. انقلاب بود، انقلاب بود. یک ملتی هم این انقلاب را کرده بود. گل را بر گلوله پیروز کرده بود. در جهان بی مانند بود. یک جنبش همگانی خودانگیخته، خودسازمان یافته بود. خیلی جفا به این مردم بوده که مجلس اول بعد انقلاب، بشود مجلس کودتا بر ضد همین مردم. بعد هم بگوید مردم شعور نداشتند، انتخاب نداشتند، دلیل، اینکه بنی صدر را رئیس جمهور کردند. این هم گفتگوی در باب آن کارنامه. درسی مهم برای نسل امروز برای اینکه بداند، یک ملتی حاکمیت بر سرنوشت خویش پیدا نمی کند، هرگاه نتواند روابطی را که در سطح جامعه باید تنظیم بشوند، روابطی باشند که حقوق تنظیم می کنند، تا احتیاجی، محلی برای استبداد و بازسازی استبداد، نماند. اگر این کار را نکرد، انقلاب عبارت از تحولی خودانگیخته نشد، همه را به حواله بعد داد و گمان کرد که این [کاری دولتی است]، مثلاً، بگوید که من حقوق انسانی را دارم و این دولت است که باید مرا برخوردار بکند، [محل برای استبداد و بازسازی استبداد می ماند]. نه آقا، نه خانم، این حقوق را شما دارید. یعنی خود باید به این حقوق عمل کنید. نکردید، همین که الان شده است، می شود. کودتا می کنند، ۴۰ سال این بلاها را بر سر شماها می آورند. آن زمان، هشدارها، هر روز، داده می شود که سرنوشت شما این می شود و خواهد شد. چنانچه الان هم همچنان توی همان وضعیت هستید. از این وضعیت هم بخواهید بیرون بروید، راهکار این است که تحول از پایین انجام بگیرد. یعنی هر شهروند ایرانی وجدان پیدا بکند، به حقوق خود، به استعدادهای خود، و به حقوق عمل کند و فعال بگردد. شاد و پیروز باشید.