سونامی حمایت گسترده و روزافزون و خود جوش ایرانیان، در تمام سطوح و طبقات اجتماعی ایران از احمد مسعود، چگونه توضیح داده می شود؟ حمایت اهل هنر و شعر و قلم و حتی بسیاری که هیچگاه وارد سیاست نشده بودند و این در دری را در پای هیچ فردی نریخته و در رثای هیچ فردی شعر نگفته و پیام نفرستاده و امضاهایشان را در زیر نامه های حمایت از کسی نگذاشته بودند، حال همه را برای احمد مسعود انجام می دهند، چگونه توضیح داده می شود؟
سؤال این است که چگونه اینگونه شد و چگونه کوشش مستقیم و غیر مستقیم استبداد حاکم، در تحقیر هموطنان افغانستانی (من افغانستانی ها را از هر منظر، چه فرهنگی، چه تاریخی، و چه زبانی، ایرانی می دانم. و خطوط جدایی را که انگلستان با آوردن کشتی های جنگی و اعلام جنگ به وطن، تحمیل کرد، نمی پذیرم)، که به بخش هایی از جامعه نیز سرایت کرده بود، دود هوا شد و مردی از میان افغانستانی ها، به پهلوان ملی ایرانیان تبدیل شد؟
سؤال این است که چرا هیچگاه چنین حمایت خود جوش و همه جانبه ای نسبت به هیچیک از منتقدان و یا مخالفان استبداد حاکم، چه در داخل و چه خارج از ایران، انجام نشد، ولی، از این جوان سی و چند ساله در پنجشیر، شد و می شود؟
آیا پاسخ را در پر کردن خلاء ای که در وجدان جامعه ملی ایران وجود دارد و این پهلوان آن را پر کرده است، نمی شود جست؟
آیا پاسخ را در عناصر گفتمان اصلاح طلبی (١) که بسیار استعدادها را به فساد کشید و تولید گر انبوه کوتوله های سیاسی چرتکه اندازِ هزینه فهم و فاقد عرق ملی، که جز چانه زنی و معامله با استبدادی تبهکار که بزرگتر هاشان در ایجاد آن دست داشتند، و بنابر پویایی قدرت، بدور انداخته شدند، نمی شود یافت؟
آیا پاسخ را در مُشتی اصلاح طلبان سابق و حالِ دخیل به ضریح کاخ سفید و عربستان و اسرائیل بسته و اینگونه به جمع فرقه مسعود رجوی و سلطنت طلبان پیوسته، و در نوکری و خفت با آنها کورس گذاشته و به مظاهر خفت و شرم ملی تبدیل شده، نمی شود یافت؟
آیا پاسخ را در زبونانی که به علت ضعف و ترس و روانشناسی چرتکه انداز، فاقد قامت پهلوانی بوده و در نبود و یا سانسور پهلوانان واقعی وطن، به پهلوانی اعلام جنگ داده و مردم را به خواری و ذلت و سر فرود آوری بر آستان روضه خوان و درازگوش در پوست شیر فرو رفته خوانده، و اسم آن را واقع گرایی و عملگرایی گذاشته بودند، نباید جست؟
آیا علت را در خواندن مردم به پای صندوق ها، برای رأی دادن به جنایتکاران تاریخی آمر کشتار فرزندان شان و برای اینکه نه فقط آنها را بخشیده، که پاداش داده، و وانگهی ضربه ای شدید به وجدان اخلاقی جامعه وارد کنند، نباید جست؟
آیا علت را کوشش برای ایجاد قهرمان صلح از جنایتکارانی مانند هاشمی رفسنجانی، نباید جست؟
آیا پراگماتیسم و عملگرایی را وارد گفتمان اصلاح طلبی قلابی ای که هیچگاه تعریف نکردند، کردن، و این چنین، نفی اخلاق و نفی حقوق انسان و نفی کرامت و منزلت انسان ایرانی کردن، نباید جست؟
آیا … و آیا ….؟
بله، پاسخ را در همۀ اینها و بیشتر از اینها، می شود جست. وجدان تاریخی جامعۀ ملی، در پسِ روان و عمق ذهنِ تاریخی خود، می داند که موقعیتِ ژئو پلیتیکی و استراتژیک ایرانِ در مرکز حوادثِ تاریخی و جهانی واقع شده، وضعیتی را ایجاد کرده که استمرار تاریخی ایران در خطرناکترین منطقه جهان، جز به ظهور و عملِ پهلوانان و قهرمانان، ممکن نیست. پهلوانان و قهرمانانی که نه در میان مردمی غافل از توانایی هایِ خود، که در گلزار و گلستان مردمی قهرمان سر بر آورده اند. و می داند، در غیر اینصورت، تاریخ ایران را مانند بسیار دیگر از ملت ها که در طول تاریخ گم شدند، باید از ضربه های تیشۀ باستان شناسان، جست.
وجدان تاریخی جامعۀ ملی ایران می داند و می فهمد که نقش محوریِ رستم دستان، در شاهنامه، به عنوان پهلوان، با بیانی سمبلیک از نقش پهلوانی و پهلوانان، دفاع از استقلال وطن، برای استمرار بخشیدن به حیات ملی وطن می باشد. اینگونه است که در میان انبوه نخبگان در خدمت قدرت های مسلط بیگانه و ظهور روسوفیل ها و انگلوفیل ها و در حال حاضر، آمریکاوفیل ها و اسرائیلوفیل ها و عربستانوفیل ها، تنها و تنها آن معدود پهلوانانی که مدافع استقلال وطن شدند، در حافظه تاریخی ایرانیان جاودان شده اند. سراغ این فیل (phile) ها! را باید از سیاه چال ها و قبرستان های این وجدان تاریخی گرفت.
رستم های شاهنامه، در وجود پهلوانانی چون قائم مقام فراهانی، امیر کبیر، ستار خان، باقر خان، محمد مصدق و ابوالحسن بنی صدر، و خلبانانی که در آغاز جنگ، نه حماسه، که معجزه آفریدند، ظهور کرده و تقدیر محتوم قدرت را نپذیرفته و در استقلال کامل از هر قدرت انیرانی، زندگی و بود و نبود خود را وقف ایران و ایرانی، کردند.
اینگونه است که احمد مسعود، با پا جای پدر گذاشتن، زندگی راحت خود در فرانسه را رها کرده؛ با خونسردی پهلوانان، به فرودگاهی که در اشغال طالبان است، رفته؛ سوار هلیکوپتر شده، پیشنهاد وزارت را نمی پذیرفته؛ برای مقابله با سرنوشت شومی که آمریکا برای کشورش رقم زده؛ زندگی در پناهگاه ها و غارهای پنجشیر را بر می گزیند. و اینگونه نه تنها تبدیل به وجدان همگانی بسیاری از افغانستانی ها که حقارت زندگی در زیر سلطه رژیمی قرون وسطایی را بر نمی تابند، شده، بلکه به پهلوان و قهرمان بسیاری از ایرانیان نیز تبدیل می شود. یعنی ایرانیانی که ده ها سال است، “اصلاح طلبان” در داخل و وابستگان در خارج از کشور، ستون پایۀ سیاسی خود را در تلقین ناتوانی ایرانیان در برابر قدرتی تبهکار، بنا کرده اند، یکی دخیل به ضریح وارثان جبار جماران می بندد و دیگری، دخیل بر ضریح کاخ سفید، یکی به نام عملگرایی و واقع گرایی، با استفاده از “عقل توجیه گر”، ایرانی را به عمل از درون استبدادی می خواند که ستون پایه های خونین خود را بر نقض حقوق انسانی و حقوق شهروندی و حقوق ملی ایرانیان بنا کرده، و دیگری با همان توجیه، قدرت را فعال مایشاء دانسته، پرچمدار تحریم هر چه بیشتر، و در پنهان و آشکار مشوق حملۀ نظامی به مام وطن می شود (٢).
اما اینگونه نیست که چنین سخنگویانی در ایران وجود ندارند، بلکه به یمن چنین وجود داشتنی است که اجماعِ نا نوشته ای از طرف همین جریان ها در تراشیدن آنها از حافظه تاریخی ایرانیان، انجام شده است و در نتیجه ایجاد خلاء و خلاء ای که احمد مسعود آن را آشکار و نادانسته پر کرده است و نیشتری بر وجدان انسانی و ملی کسانی شده است که یا هیچگاه حقارت عمل از طریق قدرت داخلی و یا خارجی را نپذیرفته اند، و یا از پذیرفتن این حقارت که عقل توجیه گر اصلاح طلبان در داخل و وابستگان در خارج، خود را به آنها تحمیل کرده بود، خسته شده و می گویند: “دیگر کافیست”. امید که احمد مسعود از این ابتلا، تا انتها پیروز بیرون بیاید.
به بیان دیگر، اقبال روزافزون جامعۀ ملی ایران به احمد مسعود و قبل از آن، تحریم سراسری انتصابات مجلس و ریاست جمهوری در ایران، به ما می گوید که ایرانیان دیگر تحقیر را نمی پذیرند، و چشم امید به دونالد ترامپ و جو بایدنی که طالبان را سرنوشت محتوم افغانستان کردند، ندارند، و آمادۀ جنبشی سراسری برای محقق ساختن جنبش های ١٣٠ سالۀ ایران که همان جمهوری شهروندان است، می باشند. تنها حلقۀ مفقوده، بالفعل کردن این بالقوه، با باور به خود و توانایی خود، و با یافتن رستم و رستم ها در خود می باشد. و البته وقتی چنین جنبشی از پایین به حرکت در آید، سخنگویانی که بیانگر چنین تحول و انقلابی هستند، یافت خواهد شد.
در چنان وضعیتی، ایران در موقعیتی قرار خواهد گرفت که می تواند ییشنهاد دهندۀ مدل پیشرفته تری از اتحادیۀ اروپا در سطح خاورمیانه و آسیای مرکزی و قفقاز شود. و در آن صورت، با برداشته شدن مرزهای مذهبی و قومیتی، رشد و اتحاد و دوستی، جایگزین تنش و دشمنی و رقابت های جانکاه شده، سلطۀ ابر قدرت های در حال افول و در حال صعود بر منطقه خاتمه یافته، و از رقابت های آنها با یکدیگر، برای رشد منطقه استفاده شود.
پاورقی ها:
(2)- اسناد منتشر شده در مورد صدام حسین، از جمله به ما می گوید که او به اطرافیانش در مورد فرقه رجوی هشدار می داد و اینکه هیچ به آنها اعتماد نکنید. گفته بود که ما استفادۀ خود را از آنها می کنیم، ولی می دانیم که اینها به وطن شان خیانت کرده اند و به کسانی که خائن به وطن هستند، هیچگاه نباید اعتماد کرد. همین وضعیت، در مورد عملکرد دولت آمریکا وجود دارد و حمایت این دولت از “ایرانیانی” که به خدمت آن در آمده و مدافع آشکار و پنهان تحریم های اقتصادی کمر شکن، که تنها سودش به استبدادی رانتخوار می رسد، و حملۀ نظامی به وطن می باشند. چرا که اربابان آمریکایی آنها، نیک می دانند که اگر اینها، آمریکایی بودند و اینکارها را با آمریکا انجام داده بودند، بنابر قانون اساسی آمریکا، “خائن” محسوب می شدند، و بنابر اندازه و نوع خیانت و اینکه در چه ایالتی محاکمه شوند، حداقل مجازات آنها پنج سال بود و حداکثر آن، اعدام.